پرهام

  بعد از اينکه از کنگره اومديم رفتيم بوستان نهج البلاغه و پرهام کلي بازي کرد و از اين آينه ها خيلي خوشش اومده بود و هي مي دويد و دالي بازي مي کرد. اينجا ديگه انقدر خسته شده بود که روي جدولها خسته و کوفته نشست. اينجا پرهام جونم داره کلاغ پر بازي مي کنه . ...

 روز پنج شنبه 23/2/90 من و پرهام و بابا مجيد رفتيم پارک ملت پرهام خيلي خوشحال بود چون علاقه خيلي زيادي به حيوانات داره، کلي ذوق کرد، اونروز ما يه مقدار نون لواش برده بوديم و به بزها و گوزنها داديم که بخورن نمي دونين پرهام چقدر خوشش اومده بود چند تا عکس دارم که توي وبلاگ مي زارم.                                   ...

روز شنبه 17/2/1390 من و پسر کوچولو(پرهام) با خاله و پسرخالش (آرسام کوچولو) که يک ماه از پرهام بزرگتره رفتيم به پارک نزديک خونه و کلي بازي و شيطوني کردن چند تا عکس انداختيم که توي وبلاگ گذاشتم .     ...

اواخر اسفند بود که شهلا جون مربي مهد کودک پرهام گفت براش لباس بزاريد مي خواهيم کنار سفره هفت سين عکس بگيريم. وقتي که عکس پرهام حاضر شد دو تا عکس گرفته بودند که هر جفتش هم با گريه بود هر موقع عکسشو نگاه ميکنم انقدر دلم براش مي سوزه که نگو آخه خيلي مظلوم شده بود.   ...